گل دل مامان و بابا گل دل مامان و بابا ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

هدیه خدا

چراگاه!

سلام ریحانه.پنج شنبه جمعه ای بازم رفتیم بعد دشتک. یه جایی که اسمشو گذشتیم چراگاه! میخندی؟؟ آخه بزغاله های ساکنین اونجا میان تو دامنه کوهشو میچرند...ماهم خب پیش اونا میشینیمو غذا میخوریمو صفا میکنیم خلاصه....جای خشیه به قول یزدیا....دیروزم بعد از غذا سبدمونو برداشتیم رفتیم تو دامنه کوه چایی خوردیمو بادوم زمینی مزمزو برگه زردالو..یه دسشوییم داره که یه مقدار قراضست فقط!! دیروز افتابه برده بودیم بااب واسه دسشویی. ..ماکارونی برده بودیم.هردو روزشه.... بوس
31 مرداد 1394

چاااااااق شوددددی!!

سلام بابا....چندروزه که بهم میگی چاااق شوددددی.....منم به تو میگم ....دوباره به من میگی.....باحاله...دیروز شبم چون قول پارک بهت داده بودیم بعدازخونه ننه رفتیم پارک محله ای خاتمی نزدیکای کوچه اسلامیه ....منتها چون من خسته بودم مامانی باشما تاب و سرسره و الاکلنگ بازی کرد....ذهنم این روزا خیلی درگیر خونه سازیه.دوس دارم خونمون خوب و درست ساخته بشه.دعاکن. بای
26 مرداد 1394

چهارفرسخی....

سلام بابا. سه شنبه هفته پیش که تعطیلی بود یه جای خوش آب و هوا و دنج بعداز دشتک پیدا کردیم..پشت یه ساختمون که روش عکس شهیده...یه محوطه باز که مشرف به کوهه...البته ساعت ۶ عصر بود...شبشم رفتیم دیدن خاله مریم..از مشهد اومده بودند..دیروز جمعه هم دوباره رفتیم همونجا..مامانی شامی درست کرده بود..عصر حدود ساعت ۶بود که رسیدیم... همینکه بساط غذارو چیدیم خوابت برد..بامامانی چندتاعکس انداختیمو شماکم کم بیدار شدی...ناهارو خوردیمو البته دیگه شام بود!!)حدود ساعت 8 اومدیم سمت یزد...رفتیم خونه ننه...لوله کشی گازم دیروز شروع کردند بابا....ساعت 8:20 صبحه و من ادارم....فعلا بای بابا....   ...
24 مرداد 1394

سه چرخه مبارک!

باباسلام.دیشب بعدازاینکه یه مقدارخوابیدی توماشین, پاشدی نشستیو شروع کردی به گریه کردن.....مامان مامان...همینکه ماشین روشن کردم تا راه بیفتم دور بزنم باماشین, نگو مامانی هم از پشت سر مارو دیده بوده....خلاصه رفتم تا بلوار دانشجو که مامانی زنگ زدو برگشتم......بعدش رفتیم پیتزاکندو و دوتا پیتزاگوشت بزرگ بایه دوغ بزرگ گلا خریدم.. شد 30.800 تومان...در حین اینکه داشت پیتزاحاضرمیشد رفتیم سیسمونی غزل روبرو کندو و یه سه چرخه خوشگل قرمز برات خریدیم...73 تومن...بعدش رفتیم پارک هفت تیر و پیتزاها رو خوردیم تا ساعت 1:30 بامداد داشتیم قطعاتشو سوار میکردیم...تموم که شد سوارش شدی و برو که رفتی!......مبارکت باشه. بوس ...
19 مرداد 1394

ریحانه خوابیده...

الان توماشینیم. تو صندلی عقب خوابیدیو منم جلو نشستم دارم میبلاگم! کنار درمانگاه مرکزی خاتم الانبیا ساعت حدود ده شب 18 مرداد. مامانی رفته دکتر...منم از دیشب پشت کتف چپم درد میکنه...احتمالا بدخوابیدم.....سخن تازه ای نیست جز آرزوی پیروزی تو... امشبم خاله ها یه باردیگه تاکید کردند که خیلی باهوشی..ماشالله بابا.... خوب بخوابی...شب بخیر
18 مرداد 1394

پارک بزرگ شهر

سلام بابا.دیروز عصری بعدازاینکه رفتیم سرزمین و برقکاریهارو دیدیم رفتیم پارک بزرگ شهر بلوار مدرس...جلو پارک دوتا فالوده شیرازی بادوتا آب معدنی گرفتیم .شد شش تومن. میگم قیمتشو چون شاید برات جالب باشه.رفتین پارکو اینارو خوردیم....بعدم نزدیکای اذون که شد تو و مامانی رفتین سرسره بازی و منم مسجد پارک نماز خوندم. هوای پارک به خاطرر بودن دریاچه وسطش حالت شرجی داشت. فواره موزیکال با چراغای رنگی هم وسطش بود.چندتا فیلمو عکسم بااین فواره انداختیم...داشتم میگفتم, بعدنماز که برگشتم دیدم توومامان دارین سرسره بازی میکنین..مامانی گفت یه پسره داشته جارو میزده پارکو که بهش تذکرداده خاک بپا نکنه! هیشکی از مادرا بلندبهش نگفته بوده به جز مامانی شما. ماشالله به ما...
18 مرداد 1394

یک دو سه.....

سلام ریحانه. فکرکنم گفته بودمت..قبلا میگفتی یک دو سه پنج هفت...! مامانی میگه دیروز گفتی یک دو سه چهار پنج...دست دست!!!! البته این دستشو من زدم. دیروزم ادارمون کتاب برای فروختن آورده بودند. منم سه تا آموزش الفبا برات خریدم....همراه با شعرونقاشیه....خونمونم دیروز سقف انباریشو با سرامیک زدند...کف بند درارم کارگذاشتن...امروز قرار بود برقکار بیاد با جوشکار که پله گردو برامون نرده هاشو جوش بده....تاالان که خدا کمکمون کرده. باقیشم انشاالله همینطور میشه....دعاکن بابا.. بوسی
14 مرداد 1394

جلو آینه!

باباسلام. دیروز عصر قبل اینکه بریم بیرون رفته بودی جلو آینه و بابرس موهاتو شونه میکردی...ازوسط موهات فرق باز کرده بودی اتفاقا...بعدش شما زودتر رفتید بالا تا من ظرف شستنو تموم کنم و بیام ...همینکه اومدم بالا و در خونرو بستم دیدم به! کلید ماشینو خونه پایینه. خلاصه زنگ ننه زدیمو اومدو کلید بهمون داد..خونه ننه هم که رفتیم آقاو خاله ثریا خواب بودند..ننه چندتا کتاب قصه برات گرفته بود...با کتابا و اسباب بازیات بازی کردی و یه مقدارم شام خوردی..سالاد الویه و آبگوشت...راستی جمعه هفته پیش 31 تیر دایی محمدرضا هم رفت خونه بخت....فکرکنم قبلا بهت گفته بودم...بهرحال...دیروز مامانی گفت که بنویسم به دکتر میگی دوتتوک! ... ساعت یه ربع به هشت صبح دوشنبه 12 مرد...
12 مرداد 1394

پیتزا . پففیل. پارک.

سلام عزیزم.پریشب رفتیم پیتزاکندو. خ کاشانی.دوتا پیتزاگوشت گرفتیم.بادوغ بزرگ. شد 31 تومن. خواستیم همونجابخوریم که به خاطر بوی غذایی که داخل مغازه پیچیده بود و داشتن wc ما(!!) گفتیم بریم خونه بخوریم. ساعت یک و نیم شب بود ....اومدم کارت بکشم که......چشمت روز بدنبینه هرچی کشیدم شتاب قطع بود.....خلاصه که دلخوری شد و.....  دیروزم ساعت 6 طرح کلاس مامانی بود. داشتم میبردمت خونه ننه که چشمت به تاب پارک افتادو رفتیم تاب بازی .پارک وحشی بافقی. یه پففیلا پنیری چیتوز با آب معدنیم از سوپری جلوپارک گرفتم...تااینکه مامانی زنگ زدو رفتیم دنبالش....دیروزم براخاله مریم هدیه تولد گرفتیم....یه پیرهن از پوشاک آرین. جلو شیرینی سرای یزد خ کاشانی. البته یه بار...
7 مرداد 1394

یک روز در باغ دره شیر....

سلام بابا. جمعه هفته پیش با خاله فاطمه و زهره خانمو و خونوادش رفتیم باغشون.دره شیر. کلی خوراکی خوردیو بازی کردی.انقدی که شبش پات درد گرفته بود!  تیغه کاریه خونمونم تموم شده..گردیه بالای پشت بومم زدیم....فقط دعاکن پول کم نیاریم بابا... بوس
4 مرداد 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد